loading...
کلوب دوستانه
امیر حسین یعقوبی بازدید : 125 دوشنبه 22 خرداد 1391 نظرات (0)
خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت: من.
خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.
سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم.
خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش.
لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد.
لیلی گر می گرفت. خدا حظ می کرد.
لیلی می ترسید. می ترسید آتش اش تمام شود.
مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد.
آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد.
خدا گفت: اگر لیلی نبود، زمین من همیشه سردش بود.
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    تابلو روان

    Image Hosted by Free Picture Hosting at www.iranxm.com
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 54
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 174
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 302
  • باردید دیروز : 43
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 475
  • بازدید ماه : 475
  • بازدید سال : 8,864
  • بازدید کلی : 96,013
  • کدهای اختصاصی